باران

شروع دیگر

باران

شروع دیگر

بغض

 

لعنت به خنده ای که وسطش ....... بغض می کنی .

منو تنها گذاشتی

  

رفتنت .... 

نبودنت ..... 

نامردیت....  

هیچ کدام نه اذیتم کرد  

نه واسم سوال شد  

فقط یک بغض داره خفم میکنه  

چه جوری نگات کرد .... که منو تنها گذاشتی

مترسک

 

مترسک ... 

آنقدر دستهایت را باز نکن  

کسی تو را در آغوش نمی گیرد  

ایستادگی همیشه تنهایی دارد.

سرگذشت

 

سرگذشت ما چنین است : 

به دنیا آمدیم ، اما دنیا به ما نیامد.....

من وتو

 

به حقیقت من و تو آگاهیم  

هردو گمشده  یک راهیم  

هر دو زخمی شده یک شلاق  

هر دو نفرین شده یک آهیم  

من وتو عاشق بی تدبیریم  

من وتو مجرم بی تقصیریم  

گر نباشیم در این راه باهم  

بیگمان در تنهایی می میریم

دوری وجدایی بس است

 

آهای روزگار
درست است که من راه های نرفته زیاد دارم

اما خودت هم میدانی با تو زیاد راه آمده ام

پس کاری کن
که ما در کنار هم عاشقانه نفس بکشیم

 دوری وجدایی بس است .