به صدایت که معتاد شدم رفتی ،حالا هرروز خاطره تزریق می کنم .
حال مرا کسی درک می کند که در سراشیبی ترین نقطه ی این شهر به یاد کسی افتاده باشد کسی شبیه تو که تا دست هایت را باز می کردی خطوط این جاده مرا به آغوشت می رساند این سال ها اما از تمام خیابان ها جواب سربالا شنیده ام می ترسم از مسیرهایی که منحرفت کرده اند و دوراهی هایی که در یکی بود و یکی نبود مرا به پایان هیچ قصه ای نمی رسانند می ترسم و حال مرا تنها کلاغی درک می کند که هیچ وقت به خانه اش نخواهد رسید .
سرنوشت خود را در کتنرل خویش بگیر، وگرنه کس دیگری اینکار را خواهد کرد آپم . . .
حال مرا کسی درک می کند
که در سراشیبی ترین نقطه ی این شهر
به یاد کسی افتاده باشد
کسی شبیه تو
که تا دست هایت را باز می کردی
خطوط این جاده مرا به آغوشت می رساند
این سال ها اما
از تمام خیابان ها
جواب سربالا شنیده ام
می ترسم
از مسیرهایی که منحرفت کرده اند
و دوراهی هایی
که در یکی بود و یکی نبود
مرا به پایان هیچ قصه ای نمی رسانند
می ترسم و
حال مرا
تنها کلاغی درک می کند
که هیچ وقت به خانه اش نخواهد رسید .
سرنوشت خود را در کتنرل خویش بگیر، وگرنه کس دیگری اینکار را خواهد کرد
آپم . . .