باران

شروع دیگر

باران

شروع دیگر

لالایی

 

لالایی اش را من خواندم...
ولــــــــــــــــی
روی پای دیگری خوایش برد!!!!!

نظرات 4 + ارسال نظر

زندگی زیباترمیشود وقتی که بدانی دیگران در دنیای فراموشیها،به یادتند..

روزگارا:
تو اگر سخت به من میگیری ،
با خبر باش که پژمردن من آسان نیست ،
گرچه دلگیرتر از دیروزم ،
گر چه فردای غم انگیز مرا میخواند ،
لیک باور دارم دلخوشیها کم نیست ،
زندگی باید کرد ...

علی 1392,05,01 ساعت 15:52 http://pelak1136.blogsky.com/

دیشب با خدا دعوایم شد. با هم قهر کردیم ...

فکر کردم دیگر مرا دوست ندارد.

رفتم گوشه ای نشستم.

چند قطره اشک ریختم و خوابم برد.

صبح که بیدار شدم. مادرم گفت:

" نمیدانی از دیشب تا صبح چه بارانی می آمد"...

می روی و من تحمل می کنم نبودنت را
می مانم و تو فراموش می کنی بودنـم را...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد