باران

شروع دیگر

باران

شروع دیگر

بازی روزگار

 

 

می دونی بازی روزگارچیه ؟؟
 

این که تو چشم بذاری من قایم شم .  

بعد تو یکی دیگه رو پیدا کنی...

زخمها

 

بعضی زخمهارو باید درمان کنی  

تا بتونی به راهت ادامه بدی  

بعضی زخمها، باید باقی بمونه  

تا هیچوقت راهت رو گم نکنی ....

دوستت خواهم داشت

 

دوستت خواهم داشت در سکوت .... 

مبادا در صدایم توقعی باشد که خاطرت را بیازارد.

بگو دوستت دارم

 

این بار را تو بگو دوستت دارم !  

نترس ، من آسمان را محکم گرفته ام  

که مبادا به زمین بیاید....

مسافر

من مسافر کش نیستم !

اما در عجبم هرکس به ما رسید

مسافر بود.....

اعدامی

حکم اعدام بود ...

اعدامی لحظه ای مکث کرد وبوسه ای بر طناب دار زد....!

دادستان گفت:

صبر کن آقای زندانی این چه کاریست ؟

زندانی خنده ای کرد وگفت : بیچاره طناب نمیزاره زمین بیفتم

ولی آدمها ...

بدجور زمینم زدن !