باران

شروع دیگر

باران

شروع دیگر

آدم برفی

دور گردنش شال پیچیدند 

سرش را کلاه گذاشتند ورفتند ....

کسی نفهمید همین محبت ها آدم برفی را آب کرد....

کفشهایم را نده

کفشهایم را نده !

پابرهنه میروم 

تا در تنهایی خود بانگاه کردن به پاهایم عبرت بگیرم !

که من کجا وتو کجا......

ساکت ترین شاگرد


دیگه از آن همه شیطنت وشلوغی خبری نیست ....

آنقدر بخاطر ضربدر های جلوی اسمم چوب روزگار را خوردم 

که تبدیل شدم به ساکت ترین شاگرد کلاس زندگی  


روی دست شب مانده ام

روی دست شب مانده ام.....

دیگر حتی 

خواب هم مرا نمی برد...

آهای روزگار


آهای روزگار ....


برایم مشخص کن این بار کدام سازت را کوک کرده ای 

تا برایم بزنی ...

میخواهم رقصم را با سازت هماهنگ کنم .......

یکرنگ بمان

یکرنگ بمان 

حتی اگر در دنیایی زندگی می کنی 

که مردمش برای پررنگ شدن 

حاضرند هزار رنگ باشند.....